زندگی و زندگانی
خونم نه نزدیک دریاست نه نزدیک ایستگاه ترن،اینه که این صدای سوت(بوق) کشتی یا ترن رو که هر روز صبح میشنوم برام عجیبه.
فکر کنم فقط من میشنوم.اینه که نمیگم به بقیه.تازگی ها حتی موقع قدم زدن هم میاد صداش.مالیخولیایی حاد گرفتم گمونم.
.....................................................
بعضی از آدمها از اینکه همش فشار بزارن رو دیگران یا این که کاری کنن که اعتماد به نفس دیگران بره زیر سوال احساس خوشایندی بهشون دست میده.ممکنه این ناعادلانه ترین قضاوت باشه راجع به این دسته از آدمها ولی از این ملایم تر نمی تونم در بارشون فکر کنم شرمنده.
همیشه گفتم(تا جایی هم که تونستم انجام دادم) که تا تو موقعیت "یکسان" و وضعیت "مشابه" با کسی نباشه آدم ، نمیتونه قضاوت درستی از رفتار طرف مقابل داشته باشه.هنوزم پافشارانه به این قضیه ایمان دارم ها ،با اینکه این روزها رفتارهایی میبینم که کلا همه چیز رو برده زیر سوال.
.....................................................
داشتیم بار و بندیل رو جمع میکریم میزاشتیم تو ماشین که یهو ابر شد و باد شد و اقیانوس پر موج های گنده گنده.نمیدونم چرا اصلا طوفانی بودن اقیانوس(دریا) رو دوست ندارم.منو نگران و دلواپس میکنه.حس خوبی نیست خلاصه.
گفتم اگه هی بخواین صدف جمع کنید و هوا هم هی دم کنه من کم کم خفه میشم ها.تو ماشین که نشستیم من با خودم بلند بلند فکر کردم که چی میشد گاهی هم این کنفرانس ها و همایش های مربوط به راه های تنفسی و گوش و حلق و بینی اینجا برگزار میشد.
پدرم گفت اتفاقا دکتر چند وقت پیش اینجا بوده فقط نمیدونه کدوم شهر!!
گفتم چه حیف.آدرس منو بده به دکی جون این بار بیاد مهمون ما باشه بلکم راه تنفسی من شفا پیدا کنه.
بابا گفت این بار که اومدی یه راست میریم پیشش قبل از هر کار دیگه ای.
دیدم اوه اوضاع پسه ،گفتم کاش یه جا وایسیم یه کاپوچینو پر کف با چیز کیک بخوریم
پسری گفت این یعنی یه حرف دیگه بزنیم.همیشه اینجوریه.
.....................................................
یه پرانتز گنده باز کردم تو" زندگی "ام و اسمشو گذاشتم" زندگانی".حالا یه فلسفه دارم برای خودم کلا درباره زندگی و زندگانی که بماند.فقط اینو بگم که زندگانی شامل چیزهایی هست که من به دلخواه انتخابشون کردم.تو زندگی خیلی چیزها برای آدم انتخاب شده هست.مثل این که کجا دنیا بیایی.فامیل هات و پدر و مادرت کیا باشن.چند تا خواهر و برادر داشته باشی و ...اینا چیزایی هست که دست ما نیست.نمیتونیم عوضش کنیم.نداشته باشیمشون یا حذف کنیمشون.
زندگانی ولی دست خودمونه.ممکنه اونجا هم آدم یه انتخاب هایی بکنه که بعدا ها ببینه درست نیست یا دوسشون نداره،ولی خب زندگانیشه،زندگیش که نیست پس میشه عوضش کرد،محوش کرد یا حوالش داد کلا به قسمتهای تحتانی.
این اصلا به این معنا نیست که من از چیدمان زندگیم خوشم نمیاد ها.این کاملا به این معنی هست که آدم نیاز داره یه جایی(قسمتی) داشته باشه که کاملا مال خودشه و هر کسی(یا چیزی) رو که دلش میخواد راه بده توش و هر کی رو(چیزی) که دلش نخواد نه.اگه راه نده به این معنی نیست که لزوما دوسش نداشته.به این معنی هست که توی اون قسمت دوست داشتنی و خصوصی و... جایی برای طرف نبوده.همین.
من خودم میدونم منظورم چیه.اگه نشده که منتقلش کنم شرمنده وجود.
پ.ن1:میگن آدم صبوری هستم،قبول دارم اینو.اینم میگن که تا خوبی ،خوبی ولی خدا نکنه اون روت بیاد بالا.اینم قبول دارم.پس سعی نکن اون روی منو ببینی جانم چون واقعا به دیدنش نمی ارزه ها.حالا از من گفتن بود.صبر منم امتحان نکن.اینم احتمالا یه اخطار بود.
پ.ن2:خدا جونی به من صبر بده،صبر بده،صبر بده.مرسی.
پ.ن3:دلم میخواد برم سر کار.خیلی هم زیاد دلم میخواد.دعا کنید که پیدا بشه کاری که دوست دارم.ممنون.
پ.ن4: هیچ وقت شنیده ای سکوت، آرامشی را برهم بزند؟! آری، حقیقت دارد! سکوت سنگین چشمانت، مدتهاست آرامشم را بر هم زده !با من سخن بگو .. شاید شنیدنت آرامم کند.
پ.ن5: عکس همچنان کار خودمه.البته من دانشم در باره عکاسی در حد جلبکه ها.ولی کلا دوست دارم که تفریحی این کار رو انجام بدم.بعضی چیزها رو دلم نمیاد ببینم و جاشون بزارم و بیام خونه.اینه که دست به دوربین میشم.اون مورچه هم که دور دوراست پسریه.
بعدا نوشت:
بزنیم اون دست قشنگه رو به افتخار مامانم که تونست تو بازارچه خیریه "محک" *نزدیک به 2 میلیون فروش داشته باشه.بازار این بار بازار غذا بود و جای من بسیار بسیار خالی
محک موسسه حمایت از کوکان سرطانی هست که کاملا غیر دولتی اداره میشه که به نظر من این یه حسن خیلی خیلی بزرگه.ما هم از اولین روز تاسیسش جذبش شدیم.به جز کارهایی که میشه،هر چند وقت یه بار هم بازارچه های مختلف میزاره که همه پول جمع آوری شده میرسه به موسسه.تمام بنیان گذارها و اداره کننده هاشو میشناسم.اینه که 100% مطمئنم که هیچ کمکی جایی نمیره که نباید بره
هیپ هیپ هورااااااااااااااااااااااااا مامانِ خودم
وای سیمینی هم حال کردم مبسوط هم نگراااااااااااااااانت شدم خیلی ، ولی نه ایشالله خدا همه چیو حل می کنه فقط کافیه آدم بگه خدایا همه چیو می سپرم دست خودت!(البته قضیه حرکت و برکت و تو و خدا و ... که سرجاشه ، هیچ!)
ReplyDeleteمشکوک و پیچیده حرف می زنی بد مدل ، اونم هیچ!
این فلسفه ات باحال بود تا حالا این جوری بهش ننگریسته بودم!
کارم نگو که منم بد مدل یه دونه خوبشو می خوام اونم ایشالله خدا ردیفش کنه واسه همه.
محکم انقذه خوش گذشت که جات خالی دوستم!:)
چرا اینجا امشب نظرات گرفتنش انقدر اعصاب خرد کن شده؟؟؟
ReplyDeleteآها انگار تا یه مشت و لگد نخوره درست نمی شه. خب نظراتم اینه:1-ایده خوبی واسه داستان نویسیه. آخرش اما چی بشه؟ مثل بقیه داستانهام که
ReplyDeleteنمی دونم چی کارش کنم سورئالش کنم؟;)
2- دقیقاً با یه همچین آدم مواجهم. دقیقاً هم اعتماد به نفس کاذب داره.
بعد بی اعتماد به نفسی خودش رو با تمسخر طرف مقابلش می پوشونه. نافرمه
اساس. داریم آدمش می کنیم.;) نتیجه متعاقباً اعلام می گردد.
3-منم چیز کیک می خوام. شوره؟ می دونم نیست انقدر هم بی سوات نیستم حالا
نخورم بحثش فرق می کنه. اما کاپوچینو با کف فراوان رو که خیلی می
خوام.امان از بچه هایی که زیادی حالیشونه...
4- تو فیلم" دیشب باباتو دیدم آیدا" دقیقاً یه دیالوگ داره که هر کی واسه
خودش یه یواشکی داره. یا جا یا کار. و یواشکی مامان آیدا روی تراس سیگار
کشیدن بود از فشارهای عصبی ای که روش بود. این یواشکیه خیلی تأکید می شد.
تو دور و بریهام هم می بینم که دلشون می خواد جایی داشته باشن که گاهی مال
خودشون باشن. توی "خانه سبز" هم داشتن یه همچین جایی یادته؟ غار تنهایی...
پ.ن1: این نشون می ده تو یک اردیبهشتی تمام عیاری.منم توصیه می کنم توصیه
ات رو همه جدی بگیرن...
پ.ن2:خدا صبرت بده از ته دل.
پ.ن3:هنوز کلی کار دارم تا برسم به بازار کار. اما واست دعا می نمائیم.
پ.ن4 : منم...
پ.ن5: ببین عکس داریم تا عکس. همه عکس یادگاری می گیرن اما تو خوب قاب می
بندی. بعداً نوشت: اجرکم عند الله ان شاء الله
ببخشید زیاد نظر دادم در مورد همه اش نظر داشتم خب. خودت زیاد نوشته بودی به من چه. :دی غلیظ.
دوست جونم کی که اینقدر اعصابت را خورد کرده ؟بگو بدونم ؟ چی کارت میکنه کی اینقدر اذیت میشی؟ از چه جنسیه؟ این رفتارهایی کی میبینی چی کی اینقدر اذیت میشی؟ باریکالله مامان ، باریکالله مامان، باریکالله مامان.
ReplyDelete@ شراره
ReplyDeleteنگران نشو عزیز دلم.همه چی خوبه.من خواستم ببینم بلدم از این حرفا بزنم یا نه
همیشه خوش بگذره و تا باشه از این خیریه ها که آدم همه جانبه خیر ببره
دی دو نقطه غلیظ
@ مریم
ReplyDeleteمن منتظر اعلام نتیجه هسم بی صبرانه
این جوری تشویقم میکنی منم که بی جنبه، یه هو دیدی رفتم شروع کردم عکاسی خوندن
ها ها ها
آخی خانه سبز یادمه.چقدم دوسش داشتم
اینم تو همون مایه هاست دقیقا.یه چیزی که متعلق به خوده خودمه فقط
@زهرا
ReplyDeleteعزیزم،یه تعریف کلی از یه سری آدمهاست که مطمئنم همه کم کم یکی دو نمونه ازشون رو دیدن
من خوبم.خوبه خوب
...........
بلاگت رو چرا پر دادی جانم؟
نتیجه که به خوبی داره پیش می ره. دورش رو خالی می کنیم وقتی اونجوریه. فهمیده. داره عوض می شه حداقل در برابرمون.
ReplyDeleteعکاسی حالا نخوندی هم نخوندی اما می تونی بری تو گروه های عکاسی و گالری ها و ... علاوه برایده گرفتن بیشتر (که در تو خود جوش است البته) بتونی کارهات رو ارائه بدی. نمایشگاه بزنی. ذوق در وکنی. حالی ببری.
بوس بوس بوس بوس بوس.
123456789101112131415 اوووووه تا دوست دارم
پس تو زندگی مون یه زندگانی هم داریم ولی فکر کنم لزوما اونچیزی نیست که می خوایم ، حتی همونجا هم زندگی دخالت داره.
ReplyDelete@ ثلج
ReplyDeleteاز دیدنتون خوشحالم
یه پرانتز باز شده تو دل زندگی میتونه باشه
لزوما جدا نیست.شامل همه چیزایی میشه که دل خواه خودمونه
اولش هم گفتم این یه فلسفه هست که من برای خودم دارم.شاید کاربردی نباشه برای همه.شایدم باشه
یعنی برف، در ضمن شما شرایطمنو نمی دونین ، نمی تونستم واضح تر از این بنویسم.
ReplyDeleteحالا که من نشونه ها رو خوندم هی فکر می کنم اون صدای بوق هم یکیشون می تونه باشه. کاش نشنونه خوبی باشه
ReplyDelete.
چپ چپ،خیلیم غلیظ، خودت می دونی بابت چی
.
زندگانی. یه جای لزوما دوست داشتنی. کلا همیشه خیلی خوشم اومده از این پرانتزت. کنار همه چیزای دیگه که کلی حالشو بردم
.
محـک
شاخه ای تکیده، گل ارکیده
با چشمای خسته، لب های بسته
غم توی چشماش، آروم نشسته
شکوفهء شادیش، از هم گسسته
آشنای درده، خورشیدش سرده
تو قلب سردش، غم لونه کرده
مهتابه عمرش، در پشت پرده
هر ماه یا سالش، پاییزه سرده
دستای ظریفش، تو دست مادر
پیکر نهیفش، چون گل پرپر
از مهنت و درد، آروم نداره
سایه سیاهی، رو بخت شومش
ارکیده تنهاست، زیر هجومش
طوفان درد، پایون نداره
دست منو تو، میتونه با هم
قصری بسازه، با رنگ شبنم
شکوفه ای که غمگین و سرده
گل ارکیده ست، نمیره کم کم
بیا نذاریم، گل ارکیده
گلی که چهره اش، پاک و سپیده
که توی پاییز، شاخه ای بیده
بهار ندیده، بمیره کم کم
.
.
.
.
هیپ هیپ هورااااااااااااا مامان جون