Thursday, February 4, 2010


این روزها

من از همون اول ها یه نسبت نزدیک با مادر رضا شاه داشتم گمونم.(مادر رضا شاه یه کتاب خونه پر کتاب داشته اونم کتاب های مصور.بدون هیچ متن ای) از متن همراه با عکس بیشتر خوشم میاد تا متن خالی، ولی تازگی ها این نسبت خیلی زیاد خود نمایی میکنه.فقط و فقط، ای -میل هایی رو تا ته میرم که عکس باشه.اگه متن باشه،چه فارسی ،چه انگلیسی نمی تونم تا ته بخونم.

میل هام رو فوروارد نمیکنم.میگم بعدا،بعدا هم نمیاد خوب به من چه.

از خیلی بچگی یکی از کارهای مورد علاقه ام کتاب خوندن بود.تنها مواقعی که میشد منو آروم گیر آورد وقتی بود که داشتم کتاب میخوندم.من کتاب نمی خوندم،تو کتاب غرق می شدم.یادمه خیلی از وقتا بعضی از کادو های خیلی دخترونم رو که دخترها هلاکش میشدن با بعضی از کتاب ها تاق (طاق)؟؟ می زدم.

این روزهایی که گذشت یه کتاب رو صد بار ورق زدم اما اگه بگید 1 صفحه خونده باشم.

نه که حالم بد باشه ها.اصلا.در عین حالِ خوب ،افسردگی گرفتم گمونم.

به جاش اینقدر فیلم دیدم که نگو.همش هم فیلم های خوب.

به همون روش دانلودی.گناهش گردن اون سایته.نزارن من نمیبینم ،میزارن خب خر نیستم که نبینم نه؟

هر کی بیاد بگه "خر" نیستی ولی "گاو" هستی (ماه تولدمه خب) ، خودش بسیار خر میباشد.گفته باشم از الان

دو نقطه دی یا دی دونقطه

..........................

آخرهای سال تحصیلی پارسال رفتم انتحاری طوری برای مدرسه "پسری" کار انجام دادم.اونم داوطلبانه .اینقدر هم از دل و جون مایه میزاشتم که برای خوردن یه کافیِ بین کار منو با بیل خاموش میکردن و می بردن

امسال دومین روز مدرسه یکی از مسئولین پرسید 3 شنبه ها چی کاره ای؟ گفتم احتمالا آزادم.گفت این یه خبر خوبه.میایی کمک؟

گفتم ،ای شیطونا شما هم دندونای منو شمردین ها.میامممممممممم

..........................

این آه کشیدن های راکی هم منو آره و اینا

خودشم فهمیده.حالا به جز این که مثل سنجاق قفلی همه جا بهم وصله و میره رو اعصابم گاهی، تازگی ها تا دعواش هم میکنم میره تو نزدیک ترین فاصله ممکنه میشینه و آه میکشه گاه به گاه

کافیه که یه نگاه ریز این جور موقع ها بهش بندازم، اونوقتِ که بی جنبه میشه و میاد مراسم لیس زدن و گاز ریز ریز گرفتن و اجرا میکنه و این یعنی آشتی و یعنی پاشو یه چی بیار دور هم بخوریم

این روزهای کذایی که من هی فیلم میبینم و هی راکی بیچاره دورو ور منه،دچار بی خوابی های مزمن شده.

بعضی وقتا ساعت 2 اینای صبح که میشه با حالت مو ژولیده و شل و ول از زیر پام منو نگاه عاقل اندر دیوانه میکنه که یعنی بسه دیگه،بخواب بزار منم بخوابم.

درسته که کمی خنگه (بد خواهاش میگن وگرنه به نظر من خیلی هم باهوشه) ولی وقتایی که حس می گیرم و ضمن دیدن فیلم هنر نمایی می کنم و گریه های بی صدا انجام میدم،با همون حال شوریده حاصل از بی خوابیش دستمو لیس میزنه و سرش و میزاره رو دستم.

همین کاراشه که منو پا بنده خودش کرده و شده عزیز کرده من و حق عبور و مرور بش دادم تو خونه.(البته به جز اتاق ها و روی مبل ها و آشپزخونه هنگام آشپزی)

پ.ن1:اگه خدا بخواد بزودی اینجا خبرهای مسرت بخشِ کاری نصب خواهد شد.این پّز بود گفته باشم.

پ.ن2:اگه بشه که یه خبرایی ازت پیدا کنم میدونی چقدر ذوق مرگ میشم.حیف که این فیس بوک لعنتی جم میخوره آدم بیل بورد میکنه اه اه اه.البته خب منم که راشو بلتم که چه جوری بپیچونم این بیل بورد رو ها ها

پ.ن3:عکس" راکی" جونمه هنگام گردش 2 تایی

پ.ن4:با یه دوست قدیمی و کلی خاطره مشترک چه کیف ها که نمیشه کرد.حتی اگه یکی تهِ دنیا باشه و اون یکی سرِ دنیا.

پ.ن5:امروز یه شخم جانانه زدم تو کامپیوتر بابت پیدا کردن یه فایل برای یه دوست،بعدِ مدتها خودم هم هزار بار گوش کردمش و هر بار یه جور خاص کیفشو کردم.

فایل صوتیه ولی یادم رفت اجازه بگیرم و گرنه براتون میزاشتمش.

اینجاهای شعرشو بسی دوست میدارم.درسته که با این کارم ناخنک میزنم به یه شعر قشنگ ولی گمون کنم این ناخونک هم کلی قشنگی شعر رو همراهش داشته باشه.

شگفتا هر چه تو را به یادم بیاورد زیباست

.

گفتی برای بردن بوی پیراهنت بر خواهی گشت

.

انگار امشب از انتهای جهان خبرهای تازه ای در راه است

.

هرگز نگو من باز خواهم گشت

اتفاقا پرندگان می روند

در بهار می میرند

بیدار شو

.

پیراهنم از شکفتن میخک و آفتاب، اندازه آسمان تو خواهد شد

بگذار ببوسمت، دهانم پر از بوی واژه و عنبر است

13 comments:

  1. وای سیمینی منم تازگی ها این مدلی شدم که اصلا ً حس فوروارد کردن میل ها رو ندارم و دقیقا ً می گم بعدا ً ، بعدا ً هم می گم مثلا ض فوروارد نکنم چی می شه؟
    خوب خدا روشکر به سلامتی ایشالله که کارت عالی باشه.
    گمونم فهمیدم این یکی زیر پوستی این پستت چیه ، فامیلیشو نمی دونم ولی اول اسمش آ و آخرش و است ، باز هم زودتر بگو آیا خودشه یا نه؟تا من بسی مسرور یا مغموم شوم.
    مرده ادبیاتتم ، یه کلمه هایی مثل «طوری » که می ذاری پشت همه رقم کلمه ای : انتحاری طوری و ...
    من در قالب یک نصیحت مضخرف باید بگم که اگه شهر پر میخونه بود و تو مست نکردی باحالی نه اینکه یه سایت و یه عالمه فیلم و دانلود و گناهشو گردن این و اون انداختن! ( نمی دونم اگه جای تو بودم می تونستم جلوی خودمو بگیرم یا نه؟!!!) مقادیری نقطه دی ! همینجوری واسه دور هم بودن.
    راستی این راکی تون دختر بود یا پسر؟گمونم پسر بود نه؟
    الهی بمیرم مادر که به سگتم رحم نمی کنن و بدخواه داره.بدخواهاشم تا حدودی می شناسم حداقل دوتاشونو!!!!

    ReplyDelete
  2. البته گمونم در مورد اون زیرپوستیه اشتباه کردم!

    ReplyDelete
  3. شری جونم اوهوم اشتباه کردی.مربوط به شیطنت های دوران جوونیمه
    .....
    اون حرفت منو بسیار متنبه کرد ها گفته باشم
    اگه شرایط جور دیگه بود بلکه منم مست نمیکردم
    کلی دی کلی نقطه با برعکسش

    ولی جدی دارم بهش فکر میکنم عزیز جون

    راکی پسرِ

    ReplyDelete
  4. دوستم این موجود سگته ?؟؟؟؟؟؟؟ ناراحت نشی ولی اینکه به همه چی شبیهه غیر از سگ!!!!بیشتر شبیه خرچنگه تا سگ البته ببخشید من یک ذره رکم. حالا منو جا ندی تو لیست بد ها . یک چیزیفهمیدم این روزها هر کی حرف حق بزنه که همیشه تلخه یک انسان بدخواهه ! نظر شما چیه ؟

    ReplyDelete
  5. من دست های باز را دوست دارم ، من زنی در زیر فانوس دریائی را دوست دارم ،من عکاسی جلبک وار را دوست دارم من زنی که برای مدرسه پسری وقت میگذرد را دوست دارم. من زنی با سگی که بد خواه دارد را دوست دارم . من زنی که در پی شیطنت های جوانیست را دوست دارم. . من زن گاو را دوست دارم . شما چطور؟

    ReplyDelete
  6. @ دختر ایران زمین
    لول @ خرچنگ.کلی خندیدم.آخه عکس از راه دوره وگرنه بچم شبیه سگه.یادم باشه یه نمای نزدیک هم بزارم بهم بگی باز نظرتو

    هووووم.حرف حق اولش شاید تلخ باشه ولی گذر زمان ثابت میکنه حق با آدم بوده.شک نکن دوستم

    ...........
    @ امیر حسین
    ممنون.این روزها همه مهربان تر شده اند شما چطور؟

    ReplyDelete
  7. این روزا نه فیلم نه کتاب. منتظر خبرای خوش هستم. امیدوارم زندگی تون پر از روزهای خوش باشه.

    ReplyDelete
  8. من بچه که بودم(منظورم از این بچه َتر است)کتاب خون نبودم. نرجس ولی کتاب می جوید. از بعد آشنایی با یک دوست و همچنین آشنا شدن با نویسندگان خوب و مورد پسندم، کتاب خون شدم. الآن هم انقدر سرم کار ریخته که فرصتش رو ندارم. آخرین کتابی که خوندم مال تابستونه و این باعث تأسفه...
    ---------------
    سوارت بشن، قطار بازی بکنی. به به. بهشون خوش می گذره به گمونم. چشمک
    ----------------
    کلاً از بخش راکی حالم بد شد.
    ----------------
    منتظر خوندن خبرهای خوبت هستم.

    ReplyDelete
  9. تشکرات عمومی جهت کامنتهای عمومی

    ReplyDelete
  10. سیمینی جون با تمام احترامات باید بگم تاریخ بلاگت اشنباهه من الان دو هفته است آپ نکردم و این می گه 1 هفته!!!! ها ها ها ، فقط ترو خدا تو نگو بلاگ من چقدر داغونه که اگه با اینترنت اکسپلورر باز کنی بعضی وقتا همه چیش بهم می ریزه!!!! :P :D
    ولی خوشم اومد ازت اسم و اینای کامنت گذاران رو سرو سامان شایدم سر و سیمین بخشیدی!!! ها ها ها

    ReplyDelete
  11. نه نپروندم. همه اش هست. یکی در هر صفحه نمایش می دم این پست هم کوتاه بود، اونجور به نظرت اومده.

    ReplyDelete
  12. عین خــــــر اونجا هم می گذرند روزها؟

    ;)

    ReplyDelete
  13. کاش الان حالم یه کمی بهتر بود اولین بار تونستم اینجا کامنت بذارم!!
    دلم همیشه تنگ میشد واسه نوشته هات و الان وسطه یه دلشوره ی اسیدی رفع این دلتنگی یه کمی آرومم میکنه .
    کاش حالم بهتر بود ..
    اواخر یه صدای آشنا اومد تو ذهنم ،
    شگفتا هر چه تو را به یادم بیاورد زیباست

    گفتی برای بردن بوی پیراهنت بر خواهی گشت
    .
    انگار امشب از انتهای جهان خبرهای تازه ای در راه است

    ......................

    درضمن اون سوالاتم " تاخت زدن " هست یعنی "مبادله کردن " که تو محاوره ممکنه تلفظش یجور دیگه به نظر بیاد
    .
    .
    .
    نگار

    ReplyDelete