
 اینقدر بدم میاد از آدم هایی که یهو غیب میشن.راستش بدم نمیاد،بیشتر لجم می گیره.از این که میتونن اینقدر بی خیال یهو غیب شن و اصلا به این فکر نکنن که چقدر آدم ها (دوست ها) ممکنه که نگرانشون بشن.حالا نمیگم آدم لزوما باید دوست جون در جونی کسی باشه ها.من خودم اگه در حد سلام و اینای مداوم هم باشه، بعد یهو طرف محو بشه،دلم براش تنگ میشه،طولانی تر که بشه غیبته نگرانش هم میشم.شایدم من دچار ناراحتی های حاد روحی و روانیم و خوشم میاد از دل تنگ شدن برای این و اون.
من و راکی که صبح ها میریم پیاده روی بصورت ناخوداگاه کلی آدم هر روز می بینیم.اینجا هم همه از سر صبح خوش اخلاق هستن و به هم لبخند میزنن و صبح بخیر میگن.(یکی از چیزای اینجا که من هلاکشم همینه که میشه به همه لبخند زد از ته دل و هیچ معنی بدی هم براش تصور نکرد.) من اسم آدم هایی که میبینیم گذاشتم غریبه های آشنا.
تو این غریبه های آشنا یه آقای خیلی مسنی هست که همیشه وقتی به هم میرسیم صورتش قرمزِ قرمز شده. معلومه که کلی راه رفته تا اون موقع و نفسشم در نمیاد برای صبح به خیر گفتن.اینه که من میگم صبح به خیر همراه با یه لبخند خیلی گل و گشاد و اونم سرشو برام تکون میده و با همه صورتش بهم لبخند میزنه.حالا میشه یک هفته که من این آقا رو ندیدم و هم دلم براش تنگ شده هم نگرانش شدم.
حالا فکر کن این آقا که یه غریبه آشناست.اون دوستای خیلی خیلی خیلی نزدیکی که یهو میزارن بی هیچ نشونی میرن چقدر آدمو کلافه میکنه.
چقدرم این قضیه اپیدمی شده ها.کلی آدم میشناسم که دچارشن.فکر کنم غیب شدن مُد شده.شایدم جایزه ای چیزی میدن به اونایی که غیب میشن.اگه فهمیدین قضیه چیه و به من نگید دلگیر میشم .گفته باشم.
تو همین راهه که گفتم از وقتی پاییز شده ،پر شده از قارچ های جورواجور.یه سری از این قارچ ها که قرمزِ خال خالیهِ چتری طوری هستن ، منو پرت میکنن تو کتاب داستانای بچگی هام.یه کتاب داشتم جلدش نارنجی بود.روش عکس یه دونه از این قارچ ها بود با یه سری حیوون زیرش.توش هم پر داستان های کوتاه کوتاه بود.یه دونش هم همین داستان قارچه بود.
اینقدر تو اینترنت دنبال کتاب حساب مصور گشتم جونم دراومد.اون سری هم که اومدم وطن کلی جا سر زدم که بخرم ولی پیدانکردم.میخواستم برای پسری بخونمش.دیگه الان که سواددار شده(سواد خارجکی) زیاد خوشش نمیاد من یا پدرش براش کتاب بخونیم.دوست داره خودش بخونه.از تهِ تهِ دلم امیدوارم که علاقه نشون بده و خوندن و نوشتن فارسی هم یاد بگیره.اگه یاد نگیره، روز به روز بیشتر لغت کم میاره برای حرف زدن.
.......................
نیکوتین با کافئین؟ مسئله این است.
میترسم اینقدر قهوه تلخ بخورم که آخرش خودم هم تلخ شم درست مثل ته خیارهای وطنی.یه بار دیگه یه جای دیگه گفته بودم.اینجا هم میگم.من با همه نا بلدیم هی میبافم، کوک میزنم ، پس دوزی میکنم.حالا شل و سفتیش و کج و کولگیش رو که بی خیال شیم، وصله پینه بدی نیست خداییش.
تو هی بیا بشکاف،پاره کن ، گند بزنم، همه چی رو خراب کن ببینم خوبت میشه؟ نه خودت چی فکر میکنی؟ فکر میکنی خوبت میشه؟ 
.......................
پ .ن1: اینجا الان پر از رنگه.یه پاییز هزار رنگ واقعی با بوی اکالیپتوس.میرم راه میرم مست بر میگردم خونه.
پ.ن2:عکس مربوط به همون قارچ هاست که گفتم.
پ.ن3:بعضی از آدم ها هستن که وقتی هستن هم انگار که نیستن.بعضی از آدم ها هم هستن که همیشه هستن،حتی وقتایی که نیستن.
 گر چه از فاصله ماه به من دور تری
 ولی انگار همين جا و همين دور و بری
 ماه می تابد و انگار تويی می خندی، باد می آيد و انگار تويی می گذری
 شب و روز تو ـ نگفتی ـ که چه سان می گذرد
 می شود روز و شب اينجا که به کندی سپری
 
اردیبهشتی جان، تو انقدر دلت دریائیه که حتی واسه یه غریبه ی آشنا هم اینجوری دلتنگ و نگران میشی.
ReplyDeleteکاش همه می تونستن این پاکی قلبت رو درک کنن.
پائیز هزار رنگ، قشنگ ترین نقاشی بزرگ، بی نظیر ترین رنگ آمیزی خلقت...
هومممممممم...یه وصله ی خوب میتونه دنیای دو نفر رو به یه دنیای مشترک بدل کنه، اما حتی اگه یکیشونم نخواد، چقدر سخت میشه این دو تا دنیا رو به هم چسبوند.
پی نوشت سه؛ یه انتخاب بی نظیر؛ مثل همه ی آخرین پی نوشت های این خونه
سلام
ReplyDeleteچه عکس خوشگلی. آدم دلش میخواد بخوردشون ببینه بعدش زنده میمونه یا نه :D
لحظاتی پر از رنگ و شادی داشته باشین...
سیمینی اسم کتابه حساب مصوره؟
ReplyDeleteاین پی نوشت های آخرت آخر منو یه روز می کشه.
باد می آید و انگار توی می گذری....
الان دقیقا ً کی غیب شده؟
ماچ خیلی گنده.
شاید هم ما کاری میکنیم که آدمها غیب میشن. اخه ما آدمها خصلتی داریم که یادمون نمیاد با دیگران چی کار کردیم فقط یادمونه انها چی کار کردن.
ReplyDeleteبه نظر من !!!!!!!ونهای که از زندگی آدم غیب میشن به دلیل ناراحتی هاست که ما اصلا فکر نمیکنیم چی میتونه باشه ولی خوب انها را اذیت کرده. منتها آدمهای خوبی هستند که بدون جارو جنجال مارو ترک میکنند. ون روزهای که آدم روشو میکنه رو به دیوار و حرفهای بیربط میزنه باید فکر غیب شدن دوستای نزدیک و خوب را بکنه. ((به خودم میگم)) بهتر انه که حواسمون به دهان گله گشادمون باشه تا کسی از ما نرنجه و دوستیها پاک نشه چون حیفه.
عکست خیلی قشنگه عکاس باشی
سلام بعد مدتها.
ReplyDeleteاین کتابه رو منم داشتم. جلدش پارچه ای بود. فکر کنم هنوز هم داشته باشمش. توی صندوقچه های قدیمی خواهر جان.زمان ما خیلی چیزها بود که حالا بچه ها ازش هیچی نمی دونن. لک لک. پرستو. و همین قارچ...
----
من غصه می خورم از نبودن آدمهای آشنا. مایا یادته توی وبلاگم؟ گذاشت و رفت؟ دلم رو شکست....
----
همه چیز واسم یه معنی دیگه پیدا کرده از وقتی اومدم اینجا، شایدم از وقتی اومدم هنر. یکی از اون چیزها، پاییزه...
خوش بگذرون. عکس بگیر، یکمی بزرگتر بگذار توی وبش ما هم حالشو ببریم. اما این عکسها کجا و قدم زدن تو اون فضا و استشمام بوی اکالیپتوس کجا.(راستی دماغت همیشه باز بازه نه، واسه خاطر اوکالیپتوس دی :)
بوس زیاد
نگذاری من رو یهو بری ها
دلم می شکنه
سلام اگه دوست داشته باشي من و پسري بشيم دوستاي شما و اصلا هم نميريم گم شيم
ReplyDeleteسلام از اشنايي با شما خوشحالم به اميد دوستي هاي بيشتر
ReplyDeleteوقتی ازشون بدت میاد یا لجت میگیره، چطور میخوای غیب نشن آخه ؟اگه این روزها زیاد آدم ها غیب میشن دور و برت!!!عیب کار کجاست؟جواب معلومه خود آدم. من هم همین طور بودم، یک زمانی همه غیب میشدن منم گیج بودم. تا اینکه یکی از این آدمها چند تا از کارهایی که میکردم و دیگران دوست نداشتند را بهم گفت، اولش سخته ولی بعدش آدم خوشحال هم میشه، تو هم روش کارت را تغیر بده، نتیجه میگیری. ما همه فکر میکنیم که عیبی نداریم در حالی که سر تا پا عیب هستیم.
ReplyDeleteمن همه دوستام را شمردم کسی غیب نشده, آخه من کار درستم ها ها ها ها
ReplyDeleteبرور ترک اعتیاد ،مساله این است
ReplyDeleteدختری هستم ۲۵ ساله نیکوتین و ترک کردم، کافئین هم که اجازه نیس مصرف کنم ، همش هم دارم کوک میزنم، وصله میزنم ، می بافم .. اونی که شکافته می شه فقط خودمم ، هوام پاییزیه ، خاطراتم هم بوی اکالیپتوس میدن و از این غریبه های آشنا دورم مثل قارچ سبز شدن و خلاصه زندگیم شده
ReplyDeleteبی حساب مصور ...
اینجا حس و واژه زیاد بود که من و یاد خودم بندازه
اما" سی مین بر " کاش تو همیشه لبخند بزنی.. ..زیرا که من مثل ته خیار های وطنی تلخم !!!!
پ ن :
شیشه ای بودم تا شکستم
با چسب آمدی و حالا کویرم
کویری که خرده شیشه دارد
سیمینی چرا نمی نویسی؟ سلام.
ReplyDeleteمامانم میگن بعضی از اینها 0.75 می شن. ولی صفحه شون پر پره. فکر کن چه چشمی و حوصله ایباید براشون گذاشته بشه. تو هم که می گی برای تو هم اینجوریه.
نیش بسیار بسیار باز که لبهام از دو طرف دارن متجرر می شن.
بوووووووووس خلص ایرونی.
خوب فکر کن چرا؟؟؟؟
ReplyDelete