Thursday, May 27, 2010


غر نوشت:

این آخر ترمیه بس که برگه پرژه صحیح کردم رسما به فنا رفتم.بعضی ها هم من نمی دونم چه فکری میکنن، یا اصلا اصولا موقع نوشتن فکر هم میکنن!! که بر می دارن چندین صفحه مطالبی که به نظرشون جالب میاد مینویسن و دریغ از یک خط نوشته مرتبط با موضوع.نمیکنن وقتی بی ربط میخوان بنویسن قبلش از من درباره علائقم بپرسن لا اقل و مطالب بی ربط رو بر حسب علائق من انتخاب کنن.

منم نه که خودم محصل بودم، هی حس و قیافه اینا با دیدن نمره میاد جلو چشمم و سعی میکنم تا جایی که میشه یه کاری بکنم براشون.ولی خداییش برای بعضی هاشون هیچ کاری نمیشه کرد.اصلا جایی نذاشتن برای کمک.

خستگیم با دیدن یه سری کارها درمیره.یه دانشجو هست که شکل "بَنِر" هست.اینقدر من اینو دوستش دارم.هی سعی میکنه که همه چیزش به موقع و مرتب باشه.سوال هم که داره از سر جاش نمی پرسه پا میشه میاد پیش من با یه صدای ته چاهی میپرسه.منم همه هیکلم میشه گوش که نخوام بپرسم دوباره بگه چی گفته؟ میترسم خجالتش بیشتر شه دیگه اصلا نیاد بپرسه.با لهجه چینی و صدای ته چاهی خودم رو میکشم هر بار و بالاخره میفهمم که چی میپرسه.

همین "بنر" عزیزم یک پروژه ای انجام داده که من کیف میکردم وقتی میخوندمش.دلم میخواد کلی پیرینت ازش بگیرم بدم به این دانشجوهای اینجایی بگم یه کم یاد بگیرید.وقتی بهش میگم که کلی کارشو خوب انجام داده و من به خاطر حضور فعالش تو کلاس میخوام کل اون 15 نمره کلاسی هم بهش بدم،همه صورتش میشه خنده و من کیف میکنم از دیدن "بنر" خوشحال.

حالا همه اینا یه طرف،موضوع اصلی مدیر گروه این درسه (پدر اُشین) که کلا میخوام برم پیشش ،حالم بد میشه.آخرین هنرنماییش پاشیدن مقادیر قابل توجهی هویج گاز زده به سر و روی من و برگه های همراهم بود.

آخه قربون اون چشم بادومیت، دهنت پُرهِ حرف نزن.حالا زدی و منو نارنجی کردی و منم اینو یه جای دلم جا دادم ، که دهنش پر بود و نخواست منو معطل کنه همون جوری جوابمو داد!! آخه وقتی قورت دادی چرا دوباره گاز میزنی به اون هویج کوفتی ؟؟ اونم گاز مقوی.

فکر کنم از یه جا فهمیده که من بهش گفتم پدر اُشین چون با دهن پر هویج لبخند های کشدار هم میزد.شایدم خوردن هویج خوشحالش میکنه.

اگه ترم دیگه هم کارم باهاش بود،هر دفه که باهاش کار داشته باشم براش هویج میبرم.بس که لذت بردم این بار ها.

خدایا این شادی های هنگام کار رو از من نگیر.

......................................................

اون آقایی که گفته بودم مسن بود و اینا.دیروز صبح و امروز صبح دیدمش.اینقدر ذوق کرد که منو دیده که من رو هوا بودم.گفت خیلی وقته نیستی.گفتم ای جان (تو دلم).گفتم هستم ساعت اومدنم هی جا به جا میشه.گفت خوشحالم دیدمت.من گفتم منم.خیلیییی.

همه اینا رو وایساد و گفت .همین جوری که نفس نفس میزد.یعنی دل به دل راه داره آیا؟ همیشه راه داره یا گاهی یا چی؟

......................................................

پدرم خیلی سال پیش یه حرفی به من زد که همیشه با دیدن یه سری از آدمها یاد حرفش میافتم و بهش عمل میکنم.

پدرم میگه بعضی از آدمها بدون هیچ دلیلی و حتی بدون اینکه آدمو بشناسن ممکنه از آدم خوششون نیاد و شروع کنن به بی ادبی کردن و آزار رسوندن.دلیلش حالا مهم نیست که چیه.بهترین کار اینه که کلا ندیده گرفتشون.

پدرم میگه وقتی داری تو خیابون راه میری و یه سگ هاری به طرفت پارس میکنه تو چی کار میکنی؟؟ تو هم به طرفش پارس میکنی و مثل اون رفتار میکنی یا سعی میکنی کاملا بهش بی توجه باشی و راهتو بگیری بری؟

این دقیفا مثال این جور آدمهاست.اگه وایسم و بخوام جواب بدم یا هر عکس العملی ،انگار که منم دارم به طرف سگه پارس میکنم.

اون کسی که باید بفهمه امیدوارم بفهمه و هی خودشو خسته نکنه و نیاد الفاظ خوشگلشو اینجا خرج کنه!!!

همین چند خط هم نمی نوشتم اگه بی تربیتیت رو متوجه خانوادم نمیکردی.

پ.ن1: این "تگ" توی فیس بوک هم برای خودش شده ماجرایی ها.بعضی هاش خوبه خب.آدم خوشش هم میاد.ولی بعضی هاش از توان من خارجه فهمشون.مثلا یه گوشه از دشت رو "تگ" کردن به اسم من.با یه تیکه از آبشار.یه خط از یه شعر! یا بازی مار پله!!! یا یه تیکه از یه مسئله سختی که انیشتین طرح کرده! من کلا هلاک استعداد های درخشان دوستانم.

پ.ن2: عکس یه درخت پاییزی هست توی راه مدرسه پسری که دل منو برده.به تنهایی کلی رنگ پاییزی داره با خودش.

پ.ن3: انگشتت را

هرجای نقشه خواستی بگذار

فرقی نمی کند.

تنهایی من

عمیق ترین جای جهان است

و انگشتان تو هیچ وقت

به عمق فاجعه پی نخواهند برد

10 comments:

  1. سیمینی الان که دارم می نویسم سر کارم یعنی رسماً آره و اینا.
    خوب خدا روشکر امیدوار شدم به دانشجوهای خودمون ( من الان دانشجو نیستم ولی دانشجوها رو دوست دارم) پس اونجا هم دانشجوها دری وری می نویسن به جای پروژه.فقط فرقش اینه که اینجا پروژه ها میره تو سطل زباله استاد ولی اونجا استاد می خونتشون.ای جاااااااان استاد سیمینی.ولی حیف اونجا کسی نیست بهت بگه استااااااااااااد.
    اساساً دل به دل لوله کشیه ولی بعضی وقتا تو این لوله ها در محل زانویی دقیقا ً به همون دلیل که افت فشار هست افت محبت هم اتفاق می افته.
    با این سگ و واق واق و اینا کاملا ً موافقم اصلا ً مگه میشه بابای تو چیزی بگه و درست نباشه؟!!!
    عزیزم شانس آوردی تو رو روی یک عدد سوپور تگ نکردن.
    پی نوشت آخر منو ترکیند.یعنی یه چیزی اونورتر از ترکوند.یه جورایی مور مورم شد.البته از نوع خوبشا!!!!!!!

    ReplyDelete
  2. سلام سيمين جون
    واي چه استادي و به به بنر دانشجوي خوبت كيف كردم
    واقعا تو فيس بوك اين بلا ها رو سرت آوردن

    ReplyDelete
  3. salam doste man
    matalbeto khondam bavar konkhiliiiiiiiiiiiiii khoshamomad
    man tanhayamo ba khondane matalbe jalabe shomadoostanam por mikonam
    khili tanhamva delam mikhad bahatonharf bezanam
    va az harfaton lezat bebaram
    bazam benvisin montazeram
    movfagh bashidddd

    ReplyDelete
  4. سعادت گرچه بیرنگ است اما ارادت همچنان باقیست
    بهترین ها برای شما بهترینها!

    ReplyDelete
  5. سلام

    درود بر شما.

    بهترین ها

    ReplyDelete
  6. سلام....
    با اجازه لينك شدين...البته اين با اجازه يعني اينكه اگه از نظر شما ايرادي داره دستور بفرمائيد برشون داريم...
    شاد باشيد و پايدار

    ReplyDelete
  7. سلام

    ممنون از لطف و توجهتون.

    بهترین ها

    ReplyDelete
  8. salam dooste man
    mamnonam keh beh kolbeh faghir foghara pa nahadin
    rasti shoma on mishin?
    ageh areh lezat mibaram bahaton harf bezanam
    misheh baram iditono bearin?

    ReplyDelete
  9. سلام سیمینی
    اول اول اول روزت مبارک.
    ***
    دوم دوم دوم اینکه این بخش پروژه ها رو نوشتی حال کردم که حالت اومد و نوشتی و ممنون و این حرفها.
    از بخش هویج هدیه دادنت خیلی خوشم اومد. ;)
    ***
    من کاردانی که می خوندم، ترم یک. باید پنج صبح راه می افتادم. با من یه اقای نیروی هوایی هم توی ایستگاه اتوبوس، می ایستاد. بدون اینکه حتی یک کلمه حرف زده باشیم ارتباط معنایی داشتیم. اون اتوبوس رو واسم نگه می داشت. من این کارو می کردم. خلاصه کلی واسه هم دل می سوزوندیم. این بخش پیر مرده منو یاد اون انداخت. به نظر من حس نااااازیه(مال من البته یکمی ممکن بود اگه ادامه داشت به یه جاهای می کشید و دی ری دی دی دی، دی ری دی ری دی ری ری ری ری و اینا) چشمک.
    ***
    سگ و خوب اومدی. دست شما و پدرتون درد نکنه. آویزه گوشمان می کنیم از این به بعد به یاد شما.
    ***
    پی نوشت 1: در مورد تگها به نظر اونها با دیدن اون چیزها به یاد تو میافتن. برو دنبال دلیلش. شاید حرفی زدی یه روز یا علاقه ات یا چیزی تو این مایه ها. می تونه یه چیز خیلی بی ربط به یه آدم خیلی بیر بط تر به این وسیله ربط پیدا کنه.
    ***
    پی نوشت 2: توی بابل یه روستایی هست به اسم شیاده، سد هم داره. اونجا درختهاش اینجورین تو پاییز. همه رنگ.
    ***
    پی نوشت 3: نگووووو

    *******************
    دوست دارم. دوست دارم. دوست دارم.
    بوووووس.

    ReplyDelete
  10. salam dooste man
    haleton chetoreh?
    mamnonam az inkeh behm sar zadi va mamanonam az nazare ziabar

    khoshhalam kardin keh babate ghabole khastam
    omidvaram khosho khoram bashin

    ReplyDelete