Friday, October 15, 2010

تغییر

میخواییم مدرسه پسری رو عوض کنیم.ظهر با شوهر کلی دربارش حرف میزنیم و قرار میشه که یه روز وقت بگیریم از مدرسه مورد نظرمون و بریم توش و بگردیم و از برنامه هاشون کلا برامون بگن.

اینجا که من اصلا نمیدونم چجوری همین یه ذره سواد هم یاد میگیرن.نه کتابی، نه مشقی( به اون صورتی که ما داشتیم یا حالا یه کم خفیف ترش) یه سری پروژه دارن هر ترم دررابطه با چیزایی که یاد میگیرن .امتحان و اینا هم که ندارن تا دبیرستان و البته این خوبه.پسری حتی یه ذره هم استرس مشق و امتحان نداشته.اصلا نمیدونه چی هست اینا.و این منو خوشحال میکنه.

کلا خیلی بی سواد تر از ما هستن.سیستم ماتحت فراخی درس میخونن.یه جدول ضرب رو که ما تو یه مدت زمان کوتاه همش رو یاد گرفتیم ، اینا از کلاس دوم شروع میکنن و نمه نمه یاد میگیرن تا کلاس پنجم اگه گربه عطسه نکنه و اتفاقی نیفته ایشالا کامل یاد میگیرن تا اون موقع.

حالا میگن تو دبیرستان یه کم جدی تر میشه قضیه.نمی دونم والا.من خوشحالم که پسری خوش خوشانشه تو مدرسه و درس رو با راحتی میخونه.فقط نمیخوام دیگه خیلی بی سواد باشه و یهو تو دبیرستان بهش فشار بیاد. میخواهیم بزاریمش یه مدرسه که میگن تو این شهر بهترینه که بعدا عذاب وجدان نگیریم.هرچند که اونجا هم مطمئنا با این مدرسه فرق چندانی نداره.

چندی پیش که اینقدر جدی نشده بود این تصمیم،پسری سفت وایساد و گفت من مدرسه ام رو عوض نمیکنم.اینجا رو دوست دارمو نمیخوام از پیش دوستام برم.یه چند روزی هم هی نگران بود تا بلاخره یادش رفت.

به شوهر میگم دیدی چند ماه پیش پسری چقد ناراحت شد، فعلا جلوش چیزی نگو.وقت ملاقات که دادن اونوقت چند روز مونده به بازدیدمون بهش میگیم که بچه از الان غصه نخوره. یه کم اخم و تَخم کرد که ننرش میکنی و اینا ولی قبول کرد که نگه.

عصر که اومد خونه به پسری میگه، از سال دیگه میری یه مدرسه بزرگتر، با دوستای جدید و کلی چیزهای متنوع.

من رسما نمیدونستم عصبانی بشم؟ شاکی بشم؟ بخندم؟یا چی؟

پسری هم کلی غر زدوبعد هم اومد مثلا یواش به من بگه که نمیخواد.منم مادرانه داشتم یواش یواش نرمش میکردم.

گفتم منم دقیقا هم سن تو بودم مدرسه ام رو عوض کردم.(نگفتم خودم دلم خواسته بود).گفتم یه وقتایی هست که آدم برای بهتر شدن، مجبوره یه انتخاب هایی کنه که ممکنه اولش براش خیلی سخت باشه.ولی یه کم که بگذره خوشحال میشه بابت انتخابش.

گفت تو داشتی از این سخت ها.گفتم اووووووووووووه تا دلت بخواد.یکیش این که پاشدم اومدم این سر دنیا اینقدر دور از مامان جون و بابایی و داداشی و همه کسایی که برام عزیزن.چون میخواستم آینده هممون بهتر باشه. گفت غصه هم خوردی؟ گفتم اوهوم.ولی سعی کردم زود غصه هام تموم بشه وبه جاش اینقدر شاد و خوب باشم که اونا هم از شنیدن و دیدنش خوشحال بشن.

گفتم تو هم اینقدر خوب بلدی دوست پیدا کنی که مطمئنم اگه بشه و بری این مدرسه همون روز اول کلی دوست پیدا میکنی.

اخلاق و رفتارت هم که همیشه عالی بوده.پس با معلم ها و بقیه هم مشکلی نخواهی داشت.

پسری داشت آروم میشد که شوهر اومد تو اطاق و گفت، باید خیلی هم خوشحال باشی.به جای نق زدن ، تشکر هم باید بکنی!!!

واین گونه بود که همه چی از سر گرفته شد.پسری شاکی بود و نق میزد،شوهر شاکی بود و غر میزد و من یه سری جمله رو هی مثل ضبط صوت تکرار میکردم و در عین حال شام هم میپختم.

حق داشت شوهر.کار ما به خاطر پسریه ولی پسری هنوز خیلی بچه اس.اینقدر که همیشه عاقلانه رفتار کرده،توقع شوهر رفته بالا.از وقتی که دنیا اومده تا همین حالا ما اینقدر تغییر تو زندگیش ایجاد کردیم که شاید یه آدم به سن من هم تجربه این همه تغییر رو نداشته باشه که پسری داشته.شوهر اگه یه کم صبر کنه، پسری بالاخره متوجه میشه که بیشترین درصد کارامون به نفع اون و به خاطر اون بوده.صبر داشتن خیلی خوبه.خیلی.

من بین پدر و پسر مونده بودم لای منگنه.هر دوتاشون هم تا جایی که زور داشتن فشار میدادن.راکی هم اون وسط نمی خواست کم بیاره از جماعت مردانه خونه و هی یا میپرید رو پام یا لیس میزد یا سوسیس های اسباب بازیشو هی میاورد که من یا با هاش بکش بکش بازی کنم یا پرت کنم بره بیاره.قیافه من دیدنی بود.منم و یه خونه پر از پسر که هی باید هوای همشون رو یکسان داشته باشم.

صبح دیدم پسری رو تخته اش با حروف بزرگ و خیلی درشت نوشته:

NO

به شوهر گفتم میدونم که دارم ازت یه کار خیلی سخت میخوام ، خواهشا همه سعی ات رو بکن که تا روز بازدید دیگه هیچی نگی.دعا کنید شوهر کلا خودش این ماجرا یادش بره تا دم بازدید رفتن.یا دعا کنید خدا به من صبر ایوب (درسته؟) بده.

پ.ن1: اردیبهشتی هستم که طی کشمکش دیروز یه صاف کاری تر تمیز شد اعصاب و روانم.

پ.ن2:شوهری دارم که یه روز که ماشین منو بر میداره،من باید یک هفته وقت بزارم همه چیو از اول تنظیم کنم.حالا صندلی و آینه رو اگه به هم نزنی تنظیمشو آدم به شک میفته.ولی آخه فرکانس های رادیو رو چرا دیگه؟؟ حالا عوض کردی، چرا 1 تا 6 سیو هم میکنی این جدید ها رو؟؟

پ.ن3: اینجا

مهم نیست کجاست

بی تو

همه جا دور دست است.

9 comments:

  1. یعنی من هم این داستان ها رو دارم؟

    لووووووووووووول

    ReplyDelete
  2. ایشالله هر چی خیره واسه تو و پسر و شوهرت و اون راکی که اصلاً ازش خوشم نمیاد بشه.
    منم یه بار وسط یه مقطع مدرسه مو عوض کردم چهارم به پنجم مدرسه و خیلی غصه خوردم اما درسم اونجا بهتر شد ولی تا چندید روز هر روز عصرا که میومدم خونه گریه می کردم ، ماشالله از بچگی هم که غیر معاشرت با آدمای جدید بودم و حتی تلاش نمی کردم دوست پیدا کنم تا اینکه یکی از بچه ها اومد و با من دوستی کرد.
    ولی پارسای شما که خدا رو شکر معاشرتیه

    ReplyDelete
  3. مامانها هنرشون همینه دیگه گلم. همه چیز رو آروووووم میکنن. مثل یه نسیم خنک. حرص نخورین. درستش میکنین.فقط یادتون نره هوای خودتون رو هم داشته باشینا.‏

    "همه جا دور است..."‏

    ReplyDelete
  4. خب این ک خیلی سخته آخرش حتمن اجباریه دیگه .
    راستی این جا همه ی جدول ضرب و کلاس سوم یاد می گیرند

    ReplyDelete
  5. اینجوری سخت می شه اگه قرار باشه همیشه وسط این رابطه بمونی.
    بعدش دیگه بدون حضور تو، چیزی سروسامون نمی گیره، حتی جاهایی که فکر کنی "به من چه ربطی داره؟؟؟"
    برای شما و همسری یه عاااااااااالمه دعا می کنم صبور بشین و بمونین، پسری هم. و سالیان سال سایه تون بالای سر پسری باقی بمونه.

    ReplyDelete
  6. @مهندس پنگول جونی
    بعله.شک نکنید که دیر یا زود دچارش میشید
    welcome to parenthood

    @شراره
    ای جانمممممم
    پسری اهل گریه و اینا نیست.مثل خودمه از این نظر
    ولی میدونم که مدتها باید غر تحمل کنم
    الهی بمیرم ، چرا از راکی خوشت نمیاد.خیلی بچم خوبه که

    @گل یخ
    ممنون عزیزم
    چشم.حرص نمیخورم

    @ رضا افضلی
    اجبار سودمند گمونم

    @مریم
    دقیقا به خاطر این که دوست ندارم من همیشه میانجی باشم
    خودم رو تو مسائلی که مربوط به پدر و پسر هست فقط قاطی نمیکنم
    ولی این مسئله 3 تایی هست متاسفانه
    نمیشه جاخالی بدم
    مرسی عزیزم

    ReplyDelete
  7. خوش به حال پسری که این قدر براش وقت می ذارین تا با سواد بار بیاد

    ReplyDelete
  8. می خوام یه چیزی تقدیمت کنم
    http://www.youtube.com/watch?v=wBcRZKcq9JM

    ReplyDelete
  9. @ عرفان
    مرسی و من وظیفه میدونم این کار رو

    @ ناشناس
    خیلی ممنون
    ;0)

    ReplyDelete