Thursday, October 21, 2010

زردِ لپ گلی

مامانم خیلی تمیزه.وسواسی نیست ها ولی زیادی تمیزه.همه خانواده شوهر و خود شوهر و دوستام و اینا ، معتقد هستن که من تمیزم،گاها زیادی تمیزم.اونوقت مامان معتقدِ که من زیاد تمیز نیستم.با خاله ام که حرف میزدن میگفتن این دخترها ، مثل ما نیستن.اشکالی نداره.سبک زندگی هر کی یه جوره خب.اینا راحت تر گرفتن زندگی رو!!!!

تو بچگی ، یکی از آرزو های من و برادرم خوردن هله هوله های به قول مامان آلوده بود.مثلا خوردن پشمک.مامان میگفت اون دیگ و چوب و دست های درست کننده پشمک آلودست.بنا بر این خوردنش حتما ما رو مریض میکنه. چیپس با روغن خیلی مونده درست میشه و کاملا غیر بهداشتیه ( اون موقع بچگی من این همه چیپس مدل به مدل نبود که ، یه کیسه های درازی بود که سرش یه مقوا منگنه شده بود) و الی آخر.

البته چون مامان بسیار مهربون بود(هست) ، نمیخواست ما حسرت به دل بمونیم اینه که خودش برامون درست میکرد و ما رو هم مشارکت میداد که برامون خیلی لذت بخش بود.ما هم چون اون آلوده ها رو نخورده بودیم ، هیچ وقت هوس مزه اشون رو نمیکردیم. یه رنده های مخصوصی داشتیم برای درست کردن چیپس.خیلی قبل این که چیپس خلالی و دالبری و راه راه بیاد به بازار ما تو خونه تولید میکردیمشون.عقل اقتصادی نداشتیم ها.وگرنه میرفتیم یه کارخونه چیپس بهداشتی میزدیم.

آلبالو خشکه و آلوچه و اینا هم که اصلا حرفی درش نبود و ما آگاهانه حتی سوال هم نمیکردیم درباره خریدنش.مامان برامون آلوچه درست میکرد تو کیسه های بهداشتی.ولی یه روز من به این فکر افتادم که: مگه این آلوچه به این تمیزی میتونه برابری کنه با اونایی که یه آقای چرک میومد دم مدرسه میفروخت؟ یا اونایی که تو سوپر "کرامت" بود. برادرم کلا بچه خیلی حرف گوش کنی بود . ولی وقتی من شروع میکردم به کار خلاف هرگز منو تنها نمیزاشت.به قول مامان میشدیم مرشد و بچه مرشد.

این شد که یه روز من و برادرم با دو تا از دختر ها تصمیم گرفتیم بریم سوپر "کرامت" و آلوچه بخریم و همون جا هم بخوریم.گفتیم اگه اسهال استفراغ هم بگیریم و بمیریم لااقل آلوچه نخورده نمردیم.از شانس ما اون روز نوبت پخش شیر بود یا چی یادم نیست ، یه صف طولانی بود جلو سوپر و ما هر چی میگفتیم ما یه خرید دیگه داریم هیشکی باور نمیکرد.وایسادیم تو صف و بعد کلی مدت رفتیم تو و خریدیم .احساس فتح قله اورست رو داشتیم. داشتیم دو لپی میخوردیم که مامان دختر ها سر رسید.نه که ما دیر کرده بودیم، نگران شده بودن.ما تازه رسیده بودیم به قسمت پشت و رو کردن کیسه و لیس زدنش.خلاصه که با این که کلی دعوامون کردن ولی ما بالاخره آلو پلاستیکی خوردیم و نمردیم.همین باعث شد ترسمون از بابت خوردن بقیه کثیف جات هم بریزه.

مامان هم تصمیم گرفت بعضی چیزها رو براشون تخفیف قائل بشه.مثلا پشمک میخرید برامون ولی ما باید لایه آخرش رو میریختیم دور چون چسبیده بود به چوبی که معلوم نبود چقدر کثیفه.یا بستی قیفی از این دستگاهی ها اگه تابستون گرم نبود میخرید ، ما باید ته اش رو که دست فروشنده خورده بود بهش مینداختیم دور.

داشتم با مامان حرف میزدم و وسط های حرف زدنم هی مجبور بودم آب لب و لوچه ام رو جمع کنم. گفتم از مغازه افغانی اینجا یه عالمه آابالو خشکه خریدم تو بسته بندی های استاندارد و قبل اینکه مامان زنگ بزنه من لپم پر بوده از آلبالو خشکه و هنوز هم هست اینه که شرمنده اگه صدای ملچ و مولوچ از من شنیده میشه. گفتم مقادیری هم آلوچه "دیش دیش" خریدم از همونا که اینجا بودی نشونت دادم. اینجا آلبالو نیست خواستم پسری بدونه آلبالو چیه..مامان گفت خوب کردی.بچم هر چی خواست براش بخر!!! و اینگونه بود که برای بار هزارم مفهوم این که میگن "نوه" مغز بادومه و اینا برای من نمایان شد.

به مامان گفتم ، می مونه زالزالک و چاقاله بادوم و ذغال اخته.اونا رو نمیدونم کی و کجا میتونه ببینه و بخوره.مامان صداش کلی غصه دار شد ،گفت ای وای من همین امروز زالزالک خریدم.دیگه دلم نمیاد یه دونش هم بخورم.گفتم عجبا ، پسری هم اینجا کلی میوه میخوره که اونجا نیست.دیدی که؟ مامان کلا جواب نداد و هر دو شروع کردیم یه حرف دیگه زدن.

پ.ن1: شروع کردم تشریح زالزالک برای پسری: زالزالک یه میوه گرده تقریبا.یه جورایی زرده رنگش،زردِ لپ گلی.درواقع کلی هسته اس که دورش یه خورده میوه زالزالک چسبیده.از هر 5 تا هم 3 تاش دست کم کرمو درمیاد.

پ.ن2: خودم دلم ذغال اخته میخواد با نمک.یه بسته لواشک اش رو خوردم ولی هنوز دلم خود واقعی ذغال اخته رو میخواد.فکر کردم بد هم نیست که پسری به عمرش نخورده این میوه ها رو.چون نمیدونه چیه ، هوس هم نمیکنه.

پ.ن3 نگران نباش

نمی شود دوستت نداشت

لجم هم که بگیرد از دستت

نهایتش این است

که دفتر چه ی خاطراتم

پر از فحش های عاشقانه می شود.

10 comments:

  1. آخی ی ی! منم فقط یه بار یه کم از اون آلوچه ها خوردم.از بس ترسیدم کثیف باشه بنظرم بدمزه رسید بقیشو انداختم دور! :) ولی این روزا کیالک یا همون زالزالکها دیگه کرمو نیستن. خوب شدنااا. ایشالا میاین همین جا از همش میخورین...

    ReplyDelete
  2. این که کامنت نمی نویسم معنیش این نیست که نمی خونمت. فقط حس نوشتن نیست


    همین

    ReplyDelete
  3. لامصبا چقدر هم خوشمزه ن
    کبابی که از این گاری ها خریده بشه
    الوچه و لواشک
    باقالی پخته
    و الی آخر

    لبو یادم رفت راستی

    لووووووووووووول

    ReplyDelete
  4. صدای ملچ ملوچت تا این جا می اومد من هم به حوس انداختی حالا چطوری این موقع شب برم دنبال اینا

    ReplyDelete
  5. کلاً فقط می تونم بگم که بسی لذت بردم از خوندن این مطلب!

    ReplyDelete
  6. سیمین جون این چه ÷ستیهکلی بزاق ترشح کردم تا این ÷ست به انتها رسید .میگم بابای من هم دقیقا این مدلی بود تازه ماما پیکنیک هم می رفتین یه زیر انداز پهن میکرد ما نیاید دستمان به خاک می خورد تازه موقع برگشت یه راست تو حمام بودیم و خودبابا ما رو میشست البته بعد دو ساعت که حسابی خیس کشیده باشیم البته هنوزم همون جوریه و تا حالا اصلا هله حوله و ÷یتزا بیرونی و حتی الان نوشابه هم نمی خوره
    وای در مورد بابام یه پست کامل باید بنویسم
    خلاصه زندگی در کنار بابای من سخت بود

    ReplyDelete
  7. @ گل یخ
    مرسی خانم دکتر.ایشالا

    @SomeOne
    no worries.

    @مهندس پنگول جونی

    کباب که تو گاری فروخته بشه نه خوردم نه دیدم
    الان دچار حسرت شدم خوبه؟؟
    لووووول

    @رضا افضلی
    ای وای بیدارتون کردم شرمنده
    شما که حالا صبح میتونی پاشی بری بخری.من هوس کنم کلی طول میکشه تا بتونم برسم بهش

    @ شراره
    قررررربونت

    @مهناز
    ای جان
    من کاملا درکت میکنم
    منم تو یه همچون خونواده ای بزرگ شدم

    ReplyDelete
  8. من همونم که تو پست قبل یه آهنگ تقدیم کردم

    این پست هم ارادت و احترام تقدیم میکنم

    ReplyDelete
  9. تمام دهنم پره آبه.
    یکمی لواشک انار داشتم دارم می رم بخورم. بترکی سیمین.
    مامان این منم از این حرفها می زد.
    حتی عمه ام برامون چیپس گلسرخ می خرید، بابام می گفت ابزار ماشینه(چیزی شبیه فیلتر) و ما نمی خوردیم به اون هوا. ولی یه بار خونه خود عمه ام خوردیم و دیگه ول کن معامله نشدیم.
    پشمک سیخی رو هنوز که هنوزه نخوردم. باورت می شه؟؟؟
    اما عشق اول و آخر تابستونهام بلال بود. تمام لباسمو کثبف می کردم یه بلال می خوردم.
    پستت شد مثل صفحه شما یادتون نمیاد. :)

    ReplyDelete
  10. @ ناشناس
    سپاسگذارم

    @مریم
    ها ها ها
    خودم هم موقع نوشتن آب از لب و لوچم میریخت رو کی بورد

    ReplyDelete