Saturday, September 4, 2010

خدای من

کلا چایی خور نیستم.بیشتر بدنم با کافئین و اینا سازگاره. ولی الان مدتیه هی منتظرم ساعت بشه 5و من چایی دم کنم. عاشق صدای کبریتم وقتی داره روشن میشه.عاشق صدای فیتیله شمع هستم وقتی داره گر میگیره.آخه من چایی رو رو شمع درست میکنم.الان دارم میمیرم که چطوری تصویر گری کنم.قوری و زیر قوری ای شمع دار.میدونید دیگه چی میگم.نمیدونم اسمش چیه.اصلا اسم داره آیا؟

منو یاد صداهای تیتراژ سریال هزاردستان میندازه.من هنوزم گاه گاهی میرم یوتیوپ و نگاه میکنم و گوش میکنم و کیفشو میبرم.

عجب سریال هایی بود ها اون موقع ها. الان چی؟ همه کوفتی و آبگوشتی.

منم که پی گیر.انگار موظف شدم که نگا کنم.این وسط فقط از "امین تارخ" بسی خوشم میاد.بس که قشنگ بابا و داداشه.بس که حسش و رو میشه تا ته استخون حس کرد. میخوام یه نذری چیزی کنم که اینم مجبور نشم بزارم ته دلم و یه پارچه هم بکشم روش که مثلا نبینمش.بشه مثل مجید مظفری ، شهاب حسینی ، دانیال حکیمی که این آخری رو اگه صداش نبود کلا میزاشتم بره پی کارش.و خیلی هنرمندای دیگه.خداییش حیف میکنن خودشونو با بعضی کارا و بعضی نقش ها.

این سریال "ملکوت" هم کلا رو روانه.کل کتاب دینی ها و معارف دوران تحصیل رو میکنه تو حلق آدم.اونم جاهای کشکی و بی خودشو. نمیدونم چه اصراری هست که اینقدر "خدا" جونی رو با خشونت و اینا به ما بشناسونن.از همون بچگی ها. هی سرب داغ و چوب نیمسوز و هزار چیز دیگه.بله حالا اون همه سال پیش اگه به طرف میگفتن که خدا کارها و رفتارت رو میزاره جلو روت و اینقدر دچار شرمندگی میشی که همه سلول هاتم دادشون در میاد ، طرف نمیفهمید.مجبور بودن بگن با چوب نیم سوز و سرب داغ و اتیش و مواد مذاب قراره اون دنیا پذیرایی بشی داداچ. ولی حالا چی؟ جواب میده یعنی؟ یا بدتر زده میکنن همه رو؟

من یادم میاد، رفته بودم ثبت نام کلاس اول، یعنی 6 سالم بود همش.بعد مدیر مدرسه به مامانم گفت که بزاره من برم تو حیاط بازی کنم تا مامانم فرم ها را پر میکنه.منم یه شلوار سرهمی با بلوز راه راه قرمز و سفید تنم بود(یعنی ببین چقدر روم اثر داشته که اینقدر همه چیزش یادم مونده). موهام هم بلند بود تا وسط های کمرم و یه تل سفید هم زده بودم.داشتم دورحیاط مثل چی بالا پایین میپریدم که یه خانومی از در اومد تو که بعد ها فهمیدم معلم قرآن مدرسه هست.

مهربون طوری اومد جلو که کی هستی و اینجا چیکار میکنی و اینا.بعد گفت میدونی این شکلی که موهاتو ریختی دورت داری چقدررررررررررر گناه میکنی؟؟ اون دنیا خدا آدمایی که موهاشونو نپوشونن از موهاشون آویزون میکنه.تک تک این مو ها هم اون موقع به زبون میان و میگن.

فکر کن!!!!! به یه بچه 6 ساله که تازه میخواد بره مدرسه.هنوز خیلیییییییییییییی بچس.البته خیلی زود این خانوم از مدرسه ما رفت.حالا رفت یا اخراجش کردن رو نمیدونم راستش.چون مدیر مدرسه برخلاف این خانوم از ترسوندن و زجر دادن بچه های کوچیک خوشش نمیومد.تازه وقتی فهمیده بود که من مامانم کیه و چند بار بیرون مدرسه هم دیده بود مارو به عناوین مختلف هی جد و آباد منو میاورد جلو چشمم. منو تو آتیش جهنم فرض میکرد تو اون سن و سال.

کلا منظورم اینه که این راهش نیست.خشونت و داد و ایجاد ترس و وحشت راهش نیست.برعکس جواب داده همیشه.تو همه چی صادق هست این قضیه.هرچی که با زور باشه آدمیزاد جلوش وای میسته به صورت غریزی.ولی اگه همونو با مهربونی و زبون خوش بگن آدم ممکنه خوشش هم بیاد.اینه که گاهی من میرم بالای منبر و میگم من مسلمونم ولی به روش و باور خودم ولاغیر .اینه که من میگم خدایی که من باور دارم پر مهربونی و بخشش و خیر و برکته.خدایی که من باور دارم براش آزار نرسوندن و دل هم نوع رو خون نکردن خیلی مهم تره تا نوع لباس پوشیدن من.خدای من خدایی که ارزش های انسانی رو به من یاد میده.خدایی هست که اگه چیزی میده یا نمیده فقط به خاطر اینه که برای من بهترین رو میخواد همیشه نه به این دلیل که میخواد منو وِزبده.خدایی که من میشناسم خدایی که وقتی کاری میکنم که نباید بکنم یا چیزی میخوام که نباید بخوام منو جوری دچار شرمندگی بعدش میکنه که از صد تا چوب نیم سوز و سرب و اینا موثرتره.خدای من خدای مهربونی و بخشش ، دوستی و محبت و عشقِ.

پ.ن1: هلاک این کره زمین گرد میباشم.ما سالیان سال پیش کلی با یه بنده خدایی آشنایی داشتیم.حالا مامان اون دوستم که اون سر کره زمینِ ، تو پیاده روی هاش با والدین این بشر آشنا شده.به دوستم میگم به مامانت میگفتی پاشو تو کفش گذشته های ما نکنه.یه سری اطلاعات هم بهش میدادی که رو کنه جلوی این دوستان جدیدش و اونها رو مبهوت کنه بابت رازهای خانوادگیشون.توی این همه خاکستری این قضیه چقدر ما رو مسرور کرد.چقدر به گذشته برگشتیم.چقدر الکی خوش بودیم.یادش به خیر.

پ.ن2: کار کردن با چاقوی کند و ظرف شستن با دستکش سوراخ ، هر دو برای من در حکم فحش های ناموسی عمل میکنه و منو دچار خشانت میکنه گفته باشم.

پ.ن3: بوی رفتن میدهی . در را باز میگذارم . وقتی برو که گنجشکها و ستاره ها خوابند...کیکاووس پاکیده

7 comments:

  1. چایی با شمع باید زجرناک باشه یخورده نه؟ آخه تا دم بکشه که 6 ساعت طول داره خانم گل.‏
    اون خانومه وای ی ی ی دیوونه بوده لابد. چقدر الکی میترسونن آدمها رو .خدا ببخشدشون.‏
    رفتن کلا بده...‏
    همیشه شاد باشین و موفق...‏

    ReplyDelete
  2. می دونی سیمینی ،من کاری به قوانین و نظرای تو و بقیه ندارم.اما همه اون شرمندگی بعدشو نمی فهمن یعنی اساساً مخالف به کار انداختن مخشون هستن بنابراین نمی فهمن.
    پ.ن 1 یه کم گنگ بودا معلوم نبود کی مامان کیه!شایدم من نگرفتم.
    پ.ن3 : شاید جوراباش بو می ده ، یا مثلاً زیر بغلشم می تونه باشه.( ببخشید که اینگونه بی شعورانه پریدم وسط احساسات تو جناب یاکیده)

    ReplyDelete
  3. :))
    یا شاید آروغ میزنه
    هرچی هست بو ایجاد میکنه که در رو باز گذاشته
    :)))
    من نیز ببخشید می گویم
    شراره منو اغفال کرد اینا به ذهنم اومد

    ReplyDelete
  4. salam simin khanom
    khob hasti? dar morde in filmha manam faghat bazi tarokho doost daram baghih keh hichi
    malkot ham faghat dareh elgha mikoneh baba bian az akharat betarsin haminn ....
    begzarim
    man kam kam adat kardam beh tv negah nakrdan
    ta beshinam hers bekhoram az in barnamehashon
    hese jalbii bood
    keh ejazeh bedii bereh zamani keh az raftan porehhhhh
    bayad azad gozashtashh..
    khosh bashi

    ReplyDelete
  5. بوی رفتن می دهی.
    در را باز میگذارم.
    وقتی برو که گنجشکها و ستاره ها خوابند

    .

    بوی رفتن می دادی
    ...

    ReplyDelete
  6. عاشقتم.
    این کبریتو اینا که گفتی رو خیلی خوب درک کردم با مثالی که زدی.
    یادمه فروتنم جزوشون بود. هنوز هست نه؟
    این اجبار و زور و طرز بیان مسائلو خیلی خیلی خیلی قبول دارم. اما اینکه یکی درجه همیتش بیشتر از اون یکی باشه رو نه. همه با هم مهم هستن..
    دوماً که وقتی می گی "گفته باشم" دلم می خواد بیام بچلونم و اگه جرئتشو داشتم و انقدر ازم بزرگتر نبودی، حتی گازت هم
    می گرفتم. برو خداروشکر کن هم دوری هم جرتشو ندارم
    تازشم من آدم خوارم تو که آدم نیستی، فرشته ای...
    سوماً هم سیمین تو آخر یه روزی مارو بابت پی نوشت اخرت می کشی. مطمئنم.
    با یه عالمه عشق، عید با هزاران فرسخ فاصله مبارک.

    ReplyDelete
  7. ای بابا هنوزم از این معلم قرانا هست .
    اینقده به مخم دارم فشار می یارم تا بفهمم با شمع چایی چجوری ؟یه عکس بدارم بذار از این چای ساز شمعیت

    ReplyDelete