Sunday, December 19, 2010

تفاوت

خیلی کوچیک بودم شاید هنوز چهار سال ام هم نشده بود،ولی قشنگ یادمه ( خیلی قبل ترش هم یادمه) مامانم برای من و برادرم بادکنک گازی خریده بود و تقریبا دیگه دم در خونه بودیم که یه آقایی با گاری نون خشک با یه کمی فاصله از ما شروع کرد به گفتن: نووووون خشکیییییییه نممممممممکیه.

من برام تازگی داشت و آهنگ گفتنش رو دوست داشتم این بود که منم پشت سرش سعی کردم عین خودش بگم.در همین حین بادکنکم از دستم ول شد و رفت یه نقطه ریز شد تو آسمون و بعدشم محو شد کلا.اون آقا هم کل این مدت که چند دقیقه خیلی کوتاه بود ما رو مات نگاه میکرد.

من از مادرم خواستم که یه بادکنک دیگه برام بخره تا بادکنک فروش از نزدیک های خونمون دور نشده.ولی مامان گفت نه.بادکنک ات رو از دست دادی چون مشغول درآوردن ادای یه آدم دیگه شدی.ما نمیدونیم تو نگاه اون آقا چی بود شاید خیلی ناراحت شد و دلش شکست.من اون زمان اصلا حتی نمی دونستم که ادای کسی رو درآوردن یا مسخره کردن کسی چی هست.ولی یاد گرفتم که این کار درد داره و از همون خیلی بچگی ما به این روش های غیر خشانت بار یاد گرفتیم که مسخره نکنیم و ادای کسی رو درنیاریم.یادگرفتیم کاری نکنیم که کسی دردش بیاد.این شامل حال تمام جاندارن میشدو میشه برامون.مادرم درباره حیونها حتی سخت گیر تر بود چون میگفت اینا زبون هم ندارن که بتونن بگن چقد دارن اذیت میشن.

البته آدمیزاده دیگه ، ممکنه منم یه وقتایی برم رو روان یکی .این که همیشه همه رفتارها و کارها و حرفهای من برای دیگران خوشایند باشه مسخره ترین اتفاق دنیا میتونه باشه.آدمها متفاوت هستن. ممکنه همین که مسخره کردن دیگران برام کار خیلی چندش آوری به حساب میاد ، بره رو روان یه عده و به نظرشون من آدم خشک و بی مزه ای بیام.

پ.ن1: کلا احساس میکنم فقط یه آدم مریض میتونه با تک تک کلماتش سعی کنه تک تک لحظات آدم های دیگه رو زهرماری کنه.یا حتی تصور این که یکی ممکنه لحظات خوشی داشته باشه ، قلقلکش بده تا هر طور شده جوری اعصاب و روان اون آدم رو بهم بریزه که هیچ چیزی نتونه حس خوب رو به اون آدم برگردونه. اینقدر با حرف هاش و رفتاراش سیاه کنه همه چی رو که خودشم توی اون سیاهی غرق بشه.دلم میسوزه خیلی زیاد برای یه همچین کسانی.فکر میکنم همه چی رو کدر میبینن.

پ.ن2: وقتی که دست

در گردن این تنهایی غریب می اندازم

حتی دلم برای دشمنانم تنگ می شود

(گروس عبدالملکیان)

12 comments:

  1. کلی گل برای یه خانم گل.‏

    ReplyDelete
  2. یه همچین آدمی به احتمال 94.5 % توی همکاراته چون تو فامیلتون که از این آدمای مرضی نداری ، تو دوستاتونم اگه همچین آدمی باشه قطعاً کم کردن یا قطع رابطه راحتترین و بهترین کار ممکنه ، تو دانشگاهم که تدریس می کردی از این جور موارد خیلی کم بوده یا اصلاً نبوده ( یکی از دوستام معلمه یه بار که بهش گفتم از این جور مسائل تو محل کار تو هست گفت ما زیاد همدگرو نمی بینیم برا همین این جور چیزام پیش نمیاد.) ولی ولشون کن آدم تو مجل کار خیلی چیزا و کسا رو باید ایگنور کنه و یا فقط بهشون بخنده .آره خواهر من چند ماه تجربه کاریم از تو بیشتره اینه که این چند ماه خیلی مهمه!!!!

    ReplyDelete
  3. ....
    یکمی فکری شدم.
    مسخره کردن تو فضای دوستی و برای خنده و واقعاً با دل غیر مریض رو فکر می کنم همه تجربه کردیم. نمی تونم بگم هرگز این کارو نمی کنم. اما اینو می تونم بگم که تمام تلاشمو می کنم مخصوصاً برای آزار رسوندن، این عمل رو انجام ندم....

    ReplyDelete
  4. چه مادر خوبی درس بزرگی بسیار زیبا آموخت

    ReplyDelete
  5. مادرتون از فرصت مناسبی برای یاد دادن یه نکته مهم به شما استفاده کردن خیلی کارشونو دوست داشتم خیلی عاقلانه و مادرانه بوده

    ReplyDelete
  6. کجایی دخر(الآن پسرخاله شدم) ما اینجا منتظریم .

    ReplyDelete
  7. سلام سیمین جونخوبی عزیزم چه خبر
    تو رو خدا یه چیزی بگو اونجا همه چیز مرتبه
    سیل چیشددددددددددددددددددددد من نگرانتم

    ReplyDelete
  8. سلام. اومدم احوالپرسی و اینکه امیدوارم سیل نزدیک شما نبوده و همه شاد و سلامتین.‏

    ReplyDelete
  9. مادرتون یه مادر عالیه

    استفاده از موقعیت مناسب برای آموزش یه رفتار مناسب

    احسنت

    ReplyDelete
  10. اااا سیمین. بنویس دیگه.
    نکنه جای دیگه می نویسی؟
    قرار بود اگه جای دیگه هم ساختی اینجا رو نبندی که دختر.مگه نه؟؟؟

    ReplyDelete
  11. فک نکنم اون آقاهه از دست یه دخترکوچولو که با صدای ناز مث اون حرف می زده ناراحت شده باشه

    ReplyDelete
  12. ســـــیــــــمـــــــیــــــــن

    ReplyDelete