Friday, February 4, 2011

خستم ولی هستم

ما که خواب بودیم ، شوهر یه نت برای من گذاشته بود که وقتی میرم خرید برای اونم یه چیزایی بخرم.پسری زودتر از من بیدار شد.منم وقتی دیدم پسری بیدار شده با اینکه خیلی بی سر و صدا داشت یه کارایی میکرد و صداش که کردم هم کلی بهم اصرار کرد تو بخواب، دیگه نتونستم بخوابم ولی تا کش بیام حسابی و دست و صورت بشورم و ... طول کشید و وقتی اومدم بیرون دیدم زیر اون نت شوهر، "لطفا " "مرسی" "بخرید" "قربانت" با یه خط خرچنگ قورباقه نوشته شده.

به پسری گفتم ای جان اینا کار توِ؟ گفت خیلی سخته فارسی.نوشتن آلفا بت اش از انگلیسی خیلی سخت تره.گفتم نه.چون تو خوندن و نوشتن انگلیسی رو بلدی این حس رو داری.حالا فارسی هم یاد بگیری برات آسون میشه نوشتن اش.

پسری شروع کرد چند تا کلمه دیگه رو کپی کنه که من دیدم داره هر کلمه رو از چپ به راست کپی میکنه.گفتم آها اینه مشکل جونم.منم اگه بخوام "لطفا" رو از چپ به راست بنویسم برام سخته.نوشتن هم مثل خوندن از راست به چپه.خلاصه که ماجرای چپ و راست ما تموم شدنی نیست.

چندی پیش ترش سر رد شدن از خیابون همین وضع بود.داشتیم میرفتیم با هم پیاده روی که پسری گفت من و راکی بریم اون ور خیابون بعد منتظر بشیم که پسری با دوچرخه اش بیاد.گفتم باشه.میدونم که بزرگ شدی و میتونی.فقط یه بار بگو چی کارا باید بکنی. پسری که گفت اول راست بعد چپ من یهو گفتم نه نه .اول چپ.پسری از اون نگاهاش به من کرد گفت اونجوری که تصادف میکنم.منم گفتم آها آفرین میخواستم ببینم حواست هست یا نه؟ بعد دوتایی کلی خندیدیم.یه چیزایی رفته تو ذهن آدم و چسبیده مثل چسب دوقلو.درسته که درعمل منم اول راست و نگا میکنم، ولی درستش برام تو ضمیر ناخودآگاهم چپه.

................

این روزا خیلی خیلی سرم شلوغ بود(یه کمی هست هنوز).یه سری اش مربوط به کارم هست که خیلی این روزها زیاده.از صبح پشت کامپوتر هستم و همش هم کارِ ، اینه که میام خونه جنازه ام.تا شام بپزم و کارای دیگه و یه کم با پسری بودن و اینا،دیگه خیلی همت کنم یه چک میل و گوگل ریدر و اخبار و فیس بوک.اونم سینه خیز.اینه که نبودم.سیل و طوفان هم سمت ما نیست فعلا خدارو شکر.گاهی خیابون پر آب میشه (2-3 روزی اینجوری بود) چندین تا درخت هم افتاد ولی درمقایسه با جاهایی که سیل و طوفان شدید هست اینا واقعا هیچه.ممنون که به یادم بودید و پرسیده بودید.ما همه خوبیم.

پ.ن1: یه وقتایی هست که بعضی از محبت ها چندش آور میشه.اون موقعی که میدونی و یه ذره هم شک نداری که طرف نه تنها ازت خوشش نمیاد ،بلکه کمی تا قسمتی هم ازت بدش میاد.بعد همین آدم بنا به شرایط خاص و وضعیت پیش اومده یا کاری که باهات داره یا احتیاجی که بهت پیدا کرده، نه تنها رفتارش باهات یهو 180 درجه عوض میشه،شروع به محبت هم میکنه.اونم قلمبه قلمبه.من خودم یا از کسی خوشم میاد یا نمیاد.(کلا تنفر برام تعریف نشده است متاسفانه یا خوشبختانه).اگه نیاد نسبت بهش یه خط صافم.در همه وضیتی همون خط صاف میمونم.اینه که کلا کهیر میزنم از محبت های این چنین.خواهشن با این حال خستگی منو دچار کهیر نکنید.مچکرم.

پ.ن2:نزدیکی دل ها کلا فاصله فیزیکی رو محو میکنه.حالا هرچقدر هم این فاصله زیاد باشه مهم نیست.چیزی که مهمه اینه که فاصله فیزیکیه، سایه نندازه رو اون نزدیکیه.که باز به نظر من اگه اون دل ها دل باشن ونزدیکیشون فقط بسته به حضور نباشه، این سایه اصلا نمیتونه که بیفته.ولی اگه نباشن این سایه میوفته که هیچ، کم کم محو میکنه هرچی که بوده و نبوده رو.

پ.ن3: قوانین علم را به هم زده ای ! نبودنت وزن دارد ! تهی … اما .. سنگین.

6 comments:

  1. چه خوب که خوبین. خسته نباشین. می بینین؟ زندگیه دیگه. داره همینطوری برا خودش میگذره..
    شاد باشین ایشالا.‏

    ReplyDelete
  2. سلام
    الهی چه معضل با مزه ای دارید مادر و پسر . اینجا واسه اینکه بعضی بلوارا کوچیکن و ترافیک بالا دو خیابونو یک طرفه کردن یهنی از چپ جدول و راست یه ماشین می یاد اما من همیشه وقتی وسط می رسم ناخوداگاه اونورو نگاه میکنم تا حالا چند بار مثل خولا اون وسط نیشام واشده و کلی تیکه شنیدم

    ReplyDelete
  3. من بچه بودم! نفهم بودم! واسه تشخیص دست چپ و راست دنبال خال کف دست چپم می گشتم! همیشه هم می دونستم باس کف کدوم دست و نگاه کنم، همیشه هم اول نگاه می کردم! بعد تصمیم می گرفتم

    بماند که هنوز هم نگاه می کنم

    ReplyDelete
  4. مهم بودنه خستگی لحظه ای یه تا خسته نشی آسایش معنا نداره چپ و راست هم یه قرار داد مهم درست دیدنه خوبه که پسری هنوز برای فارسی نوشتن تلاش می کنه

    ReplyDelete
  5. خب اسفند دود کنیم که بلاخره شما تشریف فرما شدید.
    دیشب داشتم فکر می کردم که خیلی وقته نیستی و با همین غکر هم خوابم برد.
    چیزهای جالبی نوشتی. خوشم میاد از این روز نوشتهای معمولی معمولی، زندکی های عادی عادی اما خوندنی.
    پ.ن 1 که منم همینم. اما خیلی پیش اومده از کسایی که خوشم نمی اومده یه چیزی شده که خیلی خوشم اومده. مثلاً یکی از بچه های دانشگاه که الآن دوست صمیمیمه.
    پ.ن2: خب... من رو یاد فیلم روح انداخت. که شوهرش فوت می کنه و درکش می کنه با همین حسها.
    دوستت دارم راست راستکی هوارتا.

    ReplyDelete
  6. کجایی بانو؟ نیستی چرا؟

    ReplyDelete